یادداشت نوجوان | کوله‌پشتی‌ات را  از مهارت‌ها پر کن
  • کد مطالب: ۲۴۰۵۵۸
  • /
  • ۲۱ مرداد‌ماه ۱۴۰۳ / ۱۷:۴۴

یادداشت نوجوان | کوله‌پشتی‌ات را از مهارت‌ها پر کن

با آمدن تابستان، هر کودک و نوجوانی فرصت پیدا می‌کند به کار یا رشته مورد علاقه‌اش فکر کند و برای آموزش هنر، حرفه و مهارتی، در کلاسی ثبت‌نام کند تا به‌قول بزرگ‌ترها عاطل و باطل نباشد.

به‌نام خدای خوب و مهربانی که تابستان زیبا و پرخاطره را آفرید و سلام به همه‌ی شما بچه‌های بانشاط و پرانرژی که از لحظه‌لحظه‌ی اوقات فراغت خود به‌خوبی استفاده می‌کنید.

با آمدن تابستان، هر کودک و نوجوانی فرصت پیدا می‌کند به کار یا رشته موردعلاقه‌اش فکر کند و برای آموزش هنر، حرفه و مهارتی، در کلاسی ثبت‌نام کند تا به‌قول بزرگ‌ترها عاطل و باطل* نباشد.

از ابتدای تابستان که بابا در کلاس‌های طراحی و انیمیشن‌سازی «فرهنگ‌سرای غدیر» ثبت‌نامم کرد، فکر نمی‌کردم این‌قدر برایم مفید باشد و نتوانم یک روز را بی‌طراحی بگذرانم، اما چند هفته‌ای که گذشت، نظرم کاملا عوض شد و از یک «علاقه‌مند به هنر» به یک «هنرجوی تشنه‌ی یادگیری» تبدیل شدم.

تصمیم گرفتم در دفترچه‌ی خاطراتم همه‌چیز را بنویسم تا دیگران هم بتوانند از تجربه‌های من استفاده کنند. پس خودکارم را برداشتم و در صفحه‌ی اول این‌طور آغاز کردم:

«اسم معلم طراحی‌مان خانم سهرابی است که از بچگی دوست داشته یک نقاش شود و به آرزویش رسیده است. من در کلاس طراحی چند دوست جدید پیدا کرده‌ام.

این روزها که سرم شلوغ است و به چند کلاس می‌روم، احساس بهتری دارم. هم طراحی و نقاشی‌ام بهتر شده است هم فکر می‌کنم مهارت‌های تازه‌ای یاد گرفته‌ام.

یکی از این مهارت‌ها که تابستان امسال یاد گرفتم، خوب دیدن و توجه دقیق به اتفاقات اطرافم و صبرکردن است. وقتی دوباره به مدرسه بروم و خاطرات تابستانی‌ام را برای هم‌کلاسی‌هایم در زنگ نگارش بخوانم، مطمئن هستم که همه مرا تشویق و تحسین می‌کنند.

در نخستین روز کلاس، معلم طراحی‌مان، خانم سهرابی، گفت: «هنرمندی که در کارش عجله کند نمی‌تواند همه‌ی اتفاقات ریز را که مهم هم هستند ببیند، و کارش یک کار کامل و دقیق نمی‌شود.»

کار یک نقاش مانند یک عکاس است با این تفاوت که چشم‌های شما، دوربین شما برای لحظه‌ی شکار یک لحظه هنری است.

هر روز که می‌گذشت، ما مهارت‌های بیشتری مانند تمرکز و روحیه‌ی همکاری جمعی را یاد می‌گرفتیم تا اینکه یک روز خانم سهرابی خبر مهمی را به ما داد که همه هیجان‌زده شدیم.

او گفت قرار است یک نمایشگاه گروهی از کارهایمان در فرهنگ‌سرا برگزار کنیم. دل توی دلمان نبود. همه می‌خواستیم هرچه را یادگرفته بودیم در کارمان بیاوریم.»

*بیهوده و بی‌نتیجه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.